
برنامه ریزی اصولی برای رسیدگی به اولویت ها در خوابگاه دخترانه تهران
برنامه ریزی کردن برای انجام کارهای مختلف یکی از عادت های همیشگی افراد موفق است.
اولین تجربه دوری من از خانواده بود. در ابتدای کار خیلی خوشحال بودم که در راه استقلال فردی قدم ی گذارم و حتی از اینکه تصور می کردم از این به بعد آزاد هستم، حال عجیبی داشتم. همین مساله سبب شده بود که برای رفتن به خوابگاه دخترانه لحظه شماری کنم. از همان ابتدا که وارد خوابگاه شدم به سرعت در اتاق خود مستقر شده و وسایلم را باز کردم. با نظم و ترتیب خاصی وسایل را مرتب کردم و تخت خواب خود را مرتب کردم. وسایلم به قدری مرتب بودند که دلم نمی آمد روی تختم دراز بکشم مبادا نامرتب شود. همان لحظه یاد حرف مادرم افتادم که همیشه به من می گفت سعی کن همیشه اتاقت مرتب باشد، این کار به مرتب بودن ذهنت و آرامش داشتن در فکر کردن به تو کمک می کند. در آن زمان زیاد به حرف مادرم توجه نمی کردم و آن را پای حساس بودن مادرم روی تمیزی و مرتبی می گذاشتم. اما حالا که کیلومترها از مادرم دور بودم با همه وجودم این حرف را درک می کردم. چرا که همیشه در خانه مادرم بود که اتاقم را مرتب کند و هیچ وقت به قدر کافی اتاقم نامرتب نشده بود که احساس ناخوشایندی از این موضوع داشته باشم. اما حالا در خوابگاه می دیدم دیگرانی را که نسبت به مرتب بودن یا نبودن اتاق و تخت خواب خود چندان حساس نبودند و همین موجب نامرتب شدن کل اتاق می شد. اکنون حس مادرم را درک می کردم زمانی که می گفت وقتی یک گوشه از خانه نامرتب باشد دقیقا چنان گوشه ای از ذهن ساکنین آن خانه نیز به هم خواهد ریخت.
اکنون که دو سال از اولین روز ساکن شدنم در خوابگاه دخترانه می گذشت، ناگهان این خاطرات به ذهن من هجوم آورده بودند. به شدت دلتنگ مادرم بودم. دلتنگ دیگر اعضای خانواده هم بودم اما چه کسی است که این ار درک نکند که جنس دلتنگی انسان برای مادر و پدر با هر نوع دلتنگی دیگری متفاوت است. دلتنگ پدر و مادرم بودم و بیشتر از آن دلتنگ نشستن کنار آنها برای درد دل کردن و گلایه های ریز از زندگی در خوابگاه دخترانه تهران و شنیدن نصیحت های دلسوزانه آنها که با نگرانی همراه بود. خیلی خیلی از خانواده ام دور شده بودم. من در یک خوابگاه دخترانه در تهران ساکن بودم و آنها در جنوب کشور در منزل پدری من بودند و من دلم برای آنها پر می گرفت. کسانی که تجربه زندگی در خوابگاه دخترانه را دارند به خوبی این مساله را درک می کنند که گاهی انسان به شکل عجیب و غریبی دلتنگ خانواده می شود که هیچ تسکینی برای وی وجود ندارد. تجربه چنین حسی تنها با رفتن به خانه و تجدید دیدار با خانواده و پدر و مادر است که التیام می یابد. منم روزی که در خوابگاه دخترانه چنین حسی را داشتم به این موضوع فکر می کردم. باید زمانی را تعیین می کردم که به خانه بروم و با پدر و مادرم تجدید دیدار کنم وگرنه این حس اجازه نمی داد به هیچ موضوع دیگری در زمینه درسی و هر زمینه دیگری فکر کنم. تقویم را برداشتم و به دنبال تعطیلات مناسبی در آن بودم که بتوانم با کمترین غیبت از کلاس هایم به خانه برگردم و تجدید دیدار کنم. به ناگاه چشم هایم پر از اشک شد. آن روز، روز مادر بود. پس بیخود نبود که این احساس دلتنگی به من هجوم آورده بود.
بدون اراده اشک هایم سرازیر شد. تا کنون هرگز روز مادر از مادرم دور نبودم و همیشه در این روز سعی می کردم هر برنامه ای که دارم آن را تعطیل کنم و تمام روز را کنار مادرم باشم. بی اراده گوشی را برداشتم و شماره مادرم را گرفتم و در یک لحظه آن را سریع قطع کردم. باید قبل از صحبت کردن با مادرم خودم را جمع و جور می کردم که متوجه دلتنگی و ناراحتی من نشود چرا که همین کار می توانست به کلی ورز او را خراب کند. کمی خودم را جمع و جور کردم و مجدد شماره مادرم را گرفتم. همین که صدای مادر را از آن طرف گوشی شنیدم دلتنگیم هزار برابر شد، اما به روز خود نیاوردم. به محض شنیدن صدای او با لحنی سرحال که نشان دهنده ناراحتی من در خوابگاه دخترانه نباشد به وی تبدیک گفتم و به او گفتم که چقدر قدردان وجود او در زندگیم هستم. صدای مادرم از شعف و خوشحالی لرزید و برای دیدار دوباره ابراز امیدواری کرد. همین یک جمله می توانست تا زمان مراجعت من به منزل به من امید ببخشد.
برنامه ریزی کردن برای انجام کارهای مختلف یکی از عادت های همیشگی افراد موفق است.
زندگی در خوابگاه دخترانه یکی از تجربه های خاص دوران دانشجویی است. برای بسیاری از
بدون شک انسان در هر موقعیت و شرایطی اوقات کسل کننده بسیاری را تجربه می
امتیاز و نظرات